نيلوفرنيلوفر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

گلهاي شاد خونه

سفری کوچولووووووووووووووووووووووووووووووو

شنبه صبح خاله زهره تهران امتحان داشت شب قبلش ما تصمیم گرفتیم باهاش بریم و یه سفر دو روزه داشته باشیم از مدرسه اجازه گرفتم و صبح زود یعنی سحر راه افتادیم رفتیم خونه خاله زهرا.تو حیاط ساختمونشون چندتا وسیله بازی گذاشتن با یاسمن و نیلوفر رفتیم تاب بازی سرسره چرخونک نیلوفر سرسره خیلی دوس داشت منم یه عالمه بازی کردم  یاسمن رفت سرسره تونلی چون بارون اومده بود سرسره خیس شده بود وقتی یاسمن اومد بیرون پشت لباسش خیس شده بود و ما بهش خندیدیم عکسم گرفتیم که بعدا عکسارو میذارم تو وبلاگ.شبم هیلدا اومد بانیلوفر حسابی دوست شده بودن وهمش همدیگه رو بغل میکردن وبوس میکردن خلاصه کلی خندیدیم فردا عصریش هم برگشتیم این ...
26 فروردين 1392

واکسن 18 ماهگی نیلوفر

دیروز واکسن 18 ماهگی نیلوفرو زدیم یکی به پا یکی به دست با قطره خوراکی یعنی 3 تاباهم    یاسمن گفته بود خیلی سخته وبچه اذیت میشه  اول که براش زدن یه   خورده گریه کرده بود وقتی اومد خونه ساکت بود و بازی میکرد ولی بعدش جای واکسنی که به پاش زدن دردگرفت وشروع کرد گریه کردن خیلی درد داشت و همه سعی داشتیم ارومش کنیم نازنینم سعی میکرد بخندونتش که دردش یادش بره  بعد تب کردو بهش قطره دادیم وبعدشیر خوردو خوابید شب بازم یخورده درد داشتو تا صبح   دوسه بارتب کرد. امروز خدا رو شکرحالش بهتر بودو دردشم کمتر بود ولی خانم کوچولولوی ما به خاطر واکسنش خیلی اذیت شد اشکالی نداره نیلوفر خانم...
22 فروردين 1392

بلاخره به ارزوم رسیدممممممممممممممممممم

چهارشنبه خانمم با مدیرومعاون وچندتا خانمای دیگه مدرسم اومدن خونمون بچه هاشونم اوردن ٤ نا بودن با هم دیگه رفتیم تو اتاقمو بازی کردیم فیلم دیدیم نیلوفرم بود خانمم هم اومدوگفت چقد اتاقت قشنگه بعد با بچه ها رفتیم تو سالن واسکوتر و توپ بازی کردیم مامان با بقیه مشغول صحبت بودن خلاصه روز خوبی بودو منم به ارزوم رسیدم چون همیشه دوس داشتم معلمای مدرسه بیان خونمون اینم از یه روز خوب دیگه ...
16 فروردين 1392

ماجراهای امروز

امروز صبح ازخواب که بیدار شدیم بعداز صبحاته بامحمدو خاله لیلا توحیاط یه عالمه والیبال وسطی بازی کردیم بعدمحمد میخواستن برن خونشون قم با ماشین خاله زهره رفتیم اول رفتیم خونه خاله زهرا که خاله فاطی باهاشون خداحافظی بکنه بعد رفتیم امامزاده سر خاک دایی و خاله مامانامون من   و محمد رومزارشون اب پاشیدیم بعدم یخورده بازی کردیم منم یه بار افتادم زمین و پام یه کم خراشیده شدو درد گرفت بعد رفتیم پارک اخ جون ن ن ن سرسره بازی کردیم یخورده بعدم محمد رفتن خونشون امشبم حمیدو یاسمن اومدن خونمون چون نیلوفرو ندیده بودن اومدن ببیننش یخورده موندن بعد مامان گفت بریم خونشون عید دیدنی هورا ا ا ا همگی با هم رفتیم ...
4 فروردين 1392

دیدن محمدبعداز چند ماه

دیشب از اصفهان برگشتیم اومدیم خونه باباجون وننه جونم چون میخواستم با محمد پسرخالم بازی کنم حمیدو یاسمنم اومدن .محمد هم سن منه فقط 10 روز از من بزرگتره یه عالمه بازی کردیم وسطی قایم موشک و...شیطونی کردیم و خندیدیم شبم اینجا میخوابم.نیلوفرم شیطونی میکرد همش میخاد براش اهنگ بذاریم برقصه ...
4 فروردين 1392

دید و بازدید عید نازی و نیلو

  سلام ، دوستای عزیزم "عیدتون ، بهارتون مبارک باد "                                                                                                                                                                    &...
2 فروردين 1392
1